جدول جو
جدول جو

معنی خنه خش - جستجوی لغت در جدول جو

خنه خش
داماد سرخانه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خه خه
تصویر خه خه
خه، آفرین، احسنت، خوشا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خش خش
تصویر خش خش
صدای حرکت خفیف دو چیز بر روی یکدیگر مانند کاغذ، برگ خشک و پارچۀ آهاردار
فرهنگ فارسی عمید
(نَ خوَشْ / خُشْ)
تاک دشتی. کرمهالبیضاء. (رشیدی) (جهانگیری) (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سیاه دارو. (رشیدی) (از جهانگیری) (انجمن آرا). و آن را از بهر آن نه خوش گویند که میوۀ آن در زمستان خشک نمی شود، و بیارۀ آن بر درختان پیچید و خوشۀ آن ده دانه باشد و در اول سبز بود و در آخر سرخ گردد و گل آن لاجوردی بود. (از جهانگیری) (از رشیدی) (از انجمن آرا) (از برهان) (آنندراج). علت جرب و هر علتی دیگر را که در ظاهر بدن باشد نافع است. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(خَهْ خَهْ)
کلمه تحسین خوشا. مرحبا. به به. بارک اﷲ. (ناظم الاطباء). وه وه. زه زه. بخ بخ. احسنت. آفرین. تبارک اﷲ. (یادداشت مؤلف) :
زهری که او چشاند چه جای اخ که بخ بخ
تیغی که او گذارد چه جای اه که خه خه.
سنائی.
خه خه ای شاهی که از بس بخشش و بخشایشت
خرس در داهی و گرگ اندر شبانی آمده است.
سنائی.
بخ بخ ای بخت و خه خه ای دلدار
هم وفادار و هم جفا بردار.
خاقانی.
خه خه آن ماه نو ذی الحجه کز وادی العروس
چون خم تاج عروسان از شبستان دیده اند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(خَ)
این لغت از توابع است و معنی آن خاش ریزه باشد. (فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ یِ شُ)
حبابچۀ ریوی. حبابهای متعلق به ریه
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ / رِ یِ خِ)
خشت هایی که بردیف پهلوی هم چیده باشند. (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 359)
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ / دِ یِ خوَشْ / خُشْ)
خندۀ شیرین. خندۀ شکرین:
خندۀ خوش زآن نزدی شکرش
تا نبردآب صدف گوهرش.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(تَ نَ / نِ لَ)
در تداول عامه، سخت کاهل. سخت عاطل و گریزنده از کار و کسب و تحصیل روزی. تنبل. بیکاره. بی تعصب. بی ننگ و عار. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، توسعاً، دشنام گونه ایست که با بزرگی جثه کاهل و بیکاره است. دشنامی است بمعنی بیکاره که هیچ کار نکند و تن بکار ندهد. (یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(چُ غُ دَ)
آمرزنده. غفار. غفور. گنه بخشای:
توانا و دانا به هر بودنی
گنه بخش بسیاربخشودنی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خِ خِ)
حکایت صوت جامۀ آهاردار گاه رفتن یا جنبیدن صاحب آن و امثال آن. بانگ جامۀ نو و بانگ کاغذو جز آن. خشت خشت. (یادداشت بخط مؤلف) :
از آنسو خشخش مخفی ازینسو شق شق مدفون
شنو این رمز از قاری سؤال است آن جواب است این.
نظام قاری.
آواز رفتن مار در سقف یا میان کزل و کاه. (یادداشت بخط مؤلف) : و خشخش رفتن او (افعی) همچون خشخش درختان بود که باد بر وی بزد. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تنه لش
تصویر تنه لش
سخت عاطل و گریزنده تنبل، بی تعصب، بیکاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خه خه
تصویر خه خه
کلمه تحسین زه اخهی، خوشا، مرحبا خ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خش خش
تصویر خش خش
صدای کاغذ و پارچه آهاردار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نه خوش
تصویر نه خوش
گیاهی است که آنرا کرمه البیضا و سیاه دارو و هزار چشان گویند
فرهنگ لغت هوشیار
گناه بخش: توانا و دانا به هر بودنی گنه بخش بسیار بخشودنی. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
پارازیت، نوفه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آفرین، احسنت، اینت، خوشا، مرحبا
متضاد: وه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
صدایی که از لگدمال کردن برگهای خشک برخیزد، به خوبی، کاری را با خوشی به انجام رساندن
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی که دیگری را مورد تمسخر قرار دهد
فرهنگ گویش مازندرانی
ماچ و بوسه کردن، بغل کردن و بوسیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
ناحیه ی کتف شانه
فرهنگ گویش مازندرانی
صاحب خانه
فرهنگ گویش مازندرانی
خنده خنده
فرهنگ گویش مازندرانی
خانه سرا، زمین مسکونی
فرهنگ گویش مازندرانی
(خنه کا) مثلپلاپجه کا نوعی بازی مخصوص کودکان روستایی استدر
فرهنگ گویش مازندرانی
خته خو
فرهنگ گویش مازندرانی
میزبان، صاحب خانه، خودخواه
فرهنگ گویش مازندرانی
درنگ، معطلی
فرهنگ گویش مازندرانی